ایران معاصر

هرکس به سمتی می دوید.دنیا در جلوی چشمان همه تار شده بود. درکوچه پس کوچه ها افراد همانند ماشین های در خیابان می دویدند تا خود را هرچه زود تر به یک جان پناهی برسانند. پشت به جنازه های سوراخ سوراخ شده فقط می دویدم. ناگهان در کمرم گرمی خاصی را احساس کردم. به زمین افتادم.دو نفر زیر کتف های مرا گرفتند.

زمانی که چشم باز کردم دو نفر مامور در بالای سر خود دیدم. دیگر دلم نمی خواهد از آن به بعد را حتی فکر در موردش بکنم.

لحظات دردناکی که تصویر شد ،گوشه ای از زخم هایی بود که یکی از جانبازان میدان شهدا تهران در حادثه 17 شهریور متحمل شده بود.روزی در آن افراد زیادی در میدان ژاله به خاک و خون کشیده شدند.

خون تنها چیزی است که راه فراری برای ستمکاران باقی نمی گذارد و موجب سرنگونی آنان می شود.

شاید علاقه داشته باشید


دیدگاه ها