ایران معاصر

تاریخ مظهر چنگ هاست و هر تار از چنگی دردی است، سودایی است. من نواختم. چنگ را برداشتم. خاک گرفته بود، اما هنوز فریادها داشت و گلویی که از سال های دور و نزدیک آکنده بود. نواختم اش تا بیرون ریزند بغض ها. تا راه گلو باز شود. چنگ سخن ها داشت. از دورانی نزدیک. از همین دیروز. از زمانی که این شهر دو چهره داشت که «پهلوی» هم نشسته بودند. نابرابر. چهره ای دژم و مغموم، در برابر چهره ای خوشحال. نورها برای یک طرف بود سهم باقی شهر فقط تاریکی بود. تنهایی بود. آن دوران، دوران «پهلوی» بود.

شاید علاقه داشته باشید


دیدگاه ها